۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

در را
باز می کنم
روشنای تو
در خانه می ریزد
نگفته بودی
هم سایه ی آفتابی

اگر می دانستند
شانه هایت
چه لطیف است
می آمدند
لانه می کردند
...
گنجشک اند دیگر
نمی فهمند
دور شده ای از من
جیکت هم در نمی اید
عیبی ندارد
ولی
این رسم گنجشکی نیست
کلمه هایت را
دوست دارم
دست توی جیب آسمان داری
ستاره بارانم می کنی