۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

در را
باز می کنم
روشنای تو
در خانه می ریزد
نگفته بودی
هم سایه ی آفتابی

اگر می دانستند
شانه هایت
چه لطیف است
می آمدند
لانه می کردند
...
گنجشک اند دیگر
نمی فهمند
دور شده ای از من
جیکت هم در نمی اید
عیبی ندارد
ولی
این رسم گنجشکی نیست
کلمه هایت را
دوست دارم
دست توی جیب آسمان داری
ستاره بارانم می کنی

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

باور کن
گنجشک های توست
این عاشقانه ها
لبخند که میزنی
جیک جیک من هم در می آید

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

   دل واپس کدام مسافرند   
   این پلک های یا کریم   
   که از پشت شیشه   
   می پرند
  هر چه   
  گریه می کنم 
  تو شادتر می شوی 
  چنان که ابر و درخت
    همه 
  سکوت کرده اند 
  کاش کسی اتفاق می افتاد 
  این روزها 
  دست و بالم 
  خالی ست 
  دستت را 
  به من بده 
  بالت را 
  ...

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

  لبخندت 
  یار دبستانی من است
  فراموشم 
  نمی شود
   تو 
  در باد 
  می روی 
  من 
  بر باد
تاب می خوری 
ماهتاب 
می شوی

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

بیرون از تو
لحظه ای نیست
کمی درنگم بده
در آغوشت
آشکارا
لبخند می زنی
آبشارا
روی سرم می ریزد
خنکایت
..
زلالی تو
نامت را 
در ذهن همه ی مورچه ها  
می نویسم 
وقتی زیر خاک باشم 
... 
از خاک بیشتر می شوند 
اهل عشق تو
قلم 
در شراب زد 
تو را 
روی خاک 
کشید 
خدایی 
که مست بود

۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

  یلدائی شده است 
  حوصله ندارد 
  وسوسه می شود 
  از پشت کوه نیاید
  باران نمی بارد 
  ابرها 
  به نبودنت 
  عادت کرده اند؟
  رادیو می گوید 
  خشکسالی شده است 
  ... 
  بیا گریه کنیم
  بغض بیداد می کند 
  آه سیگار هم 
  پیاپی تر شده است

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

  بید حیاط 
  هیأت مجنون 
  به خود گرفته است 
  لیلای زلف را 
  که تو بر باد می دهی
  زمان 
 یادگاری می نویسد 
 سهم ما 
 فقط زخم است
  درست در نمی آید 
 حساب ستاره ها 
 یکی کم است 
 هرچه می شمارم

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

  کلماتت را 
  در ذهن 
  مرور می کنم 
  هنوز گنجشک ها 
  روی درخت های دور از دست 
  آواز می خوانند
  کدام رنگین کمان 
  در راه است 
  این روزها که می باریم
  روز نامه ها 
  چیزی ننوشته اند 
  اما فکر می کنم 
  دیشب زلزله آمده است 
  ... 
  این آوارهای اندوه